نکاتی جالب در مورد بمب های هسته ای
چند
سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را
درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش
میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را
دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت
دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر
دیر شده بود .... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب
بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر
زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از
آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با
چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به
بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی
بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از
او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد. پسر شلوارش را بالا زد و با
ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان
داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق
مادرم هستند.
نمونه:
18 سال دارم و 11 ساله بودم که پدر و مادرم که افرادی بی سواد بودند مرا برای رهایی از خرج اضافی به یک کمک راننده 16 ساله دادند در همان اول ازدواج ، متوجه شدم که از شوهرم به شدت متنفرم، دلیلش این بودکه بچه بودم و احتیاج به اسباب بازی داشتم تا شوهر. متاسفانه این رابطه برای او برعکس بود و مرا تا سرحد پرستش دوست داشت و برای من زیاده از حد زحمت می کشید و زندگیم خوب بود. هوس های نهفته ای داشتم که با زن همسایه دوست داشتم . یک روز همان زن مقداری مواد به من داد و گفت بکش ، تمام ناراحتی های روانی تو رفع می شود . پس از کشیدن هروئین ، احساس راحتی و ارامش پیدا کردم که واقعاً برایم زندگی جدیدی بود بدین ترتیب معتاد شدم بار سوم زن همسایه حاضر نشد مجانی به من مواد بدهد.
پول از شوهرم می گرفتم وقتی شوهرم اعتراض کرد که ان همه پول برای چی می خواهی تصمیم گرفتم کهاو را معتاد کنم او نیز به خاطر علاقه زیادی که به من داشت معتاد شد و بدبختی ما آغاز شد...
توضیح دهید که چرا افراد معتاد بدین گونه رفتاری می کنند؟